[وقتی خانواده هاتون با ازدواج مخالفن] پارت۲
با صدای برخورد بارون به شیشه از خواب بیدار شدی …نمیدونستی کجایی فقط میتونستی بفهمی که تو ماشینی…. سرت رو به محیط اطرافت چرخوندی که با دیدن هان پشت فرمون .. هم احساس آرامش پیدا کردی و هم احساس ناامنی… برای اینکه کامل محیط اطرافتو درک کنی اسم هان رو زیر لب زمزه کردی …
ات: هان…
هان با شنیدن صدای تو لبخندی زد و با صدای آرامش بخشی گفت”اوه…عزیزم بیدار شدی ؟ هنوز تازه نیمه ی شبه …چند ساعت راه داریم تا به شهر برسیم”با قیافه ی گیج و منگی بهش خیره شده بودی …”ما کجا میریم؟ چیشده دقیقا؟” هان نیم نگاهی بهت انداخت و پوزخندی بهت زد…”هنوز کامل هوشیاری نداری … مگه نه؟”
با این حرف هان تمام اتفاقات دیشب رو به یاد آوردی … باورت نمیشد هان یعنی عشقت تو دزدیده بود …
ات:هی تو منو دزدیدی … چرا اینکار رو کردی میدونی اگه خانواده ت بفهمن …
هان:خانواده ام هیچکاری نمیتونه بکنه …. منو تو هر دو ادم های بالغی هستیم لازم نیست به کسی در مورد زندگیمون و عشقمون نسبت به هم جواب پس بدیم ….در ضمن منو مجبور نکن مثل دیشب از راه دیگه ای وارد شم…
هان همونطور که در حال رانندگی بود دستش رو روی رونت گذاشت و اروم شروع به نوازشش کرد…”حالا هم میتونی عین بچه های خوب با من راه بیای یا وقتی رسیدم از راهی وارد شم که قول نمیدم برات دردناک نباشه …”
تو هم نگاهی به مرد کنارت انداختی و لبخندی به خاطر این کله شقی ش زدی … و اما از طرفی هم مطمئن شده بودی که اون دیوونه وار عاشقته:)
The end:)
ات: هان…
هان با شنیدن صدای تو لبخندی زد و با صدای آرامش بخشی گفت”اوه…عزیزم بیدار شدی ؟ هنوز تازه نیمه ی شبه …چند ساعت راه داریم تا به شهر برسیم”با قیافه ی گیج و منگی بهش خیره شده بودی …”ما کجا میریم؟ چیشده دقیقا؟” هان نیم نگاهی بهت انداخت و پوزخندی بهت زد…”هنوز کامل هوشیاری نداری … مگه نه؟”
با این حرف هان تمام اتفاقات دیشب رو به یاد آوردی … باورت نمیشد هان یعنی عشقت تو دزدیده بود …
ات:هی تو منو دزدیدی … چرا اینکار رو کردی میدونی اگه خانواده ت بفهمن …
هان:خانواده ام هیچکاری نمیتونه بکنه …. منو تو هر دو ادم های بالغی هستیم لازم نیست به کسی در مورد زندگیمون و عشقمون نسبت به هم جواب پس بدیم ….در ضمن منو مجبور نکن مثل دیشب از راه دیگه ای وارد شم…
هان همونطور که در حال رانندگی بود دستش رو روی رونت گذاشت و اروم شروع به نوازشش کرد…”حالا هم میتونی عین بچه های خوب با من راه بیای یا وقتی رسیدم از راهی وارد شم که قول نمیدم برات دردناک نباشه …”
تو هم نگاهی به مرد کنارت انداختی و لبخندی به خاطر این کله شقی ش زدی … و اما از طرفی هم مطمئن شده بودی که اون دیوونه وار عاشقته:)
The end:)
۱۰.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.